معینمعین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

عشق مامی و پاپا

18قل خوردن

سلام جیگرم امروز با بابا رفتیم کلی خرید داشتیم... تو پیش مامان جون خونه موندی... وقتی برگشتیم مامان جون گفت یهو قل خوردی و مامان جون کلی واست دست زده... امروز از صبح چند باری روی پتو دراز گذاشتمت کردم و تمزین قل خوردنت دادم...   پ و: همیشه منو شاد میکنی... دوستت دارم پسمل مهربونم
15 ارديبهشت 1392

17لگد

سلام جیگر مامانی همیشه نگران شیر خوردنت توی شب بودم.. آخه از وقتی دنیا اومدی و گرسنه میشی ، فقط لبت رو به هم میزنی و یکم پا میکوبی.. خوب گریه نمیکنی که من شبا بیدار شم شیرت بدم.. این شد که گوشم به صدای پلاستیک تشکت عادت کرده و زودی بیدار میشم شیرت میدم... یه چند وقتیه یاد گرفتی سر جات بچرخی و اینقدر تکون میخوری تا 90 درجه بشه و پاهات به شونه من برسه و شروع میکنی به لگد زدن من... اینم روش جدید در خواست شیرت از منه... شب تا صبح زیر لگد میشم.. شیر که میخوری باز صاف میزارمت سر جات.. دوباره گرسنه که میشی شروع به چرخش و لگد میکنی...   پ و: سلامت باشی عزیز دلم ...
15 ارديبهشت 1392

16روز زن. روز مادرررررررر. روز من

سلام پسرک دلبرکم روز زن ، روز مادر ، عجب حس ملسی داره، مادر شدن ، دوستت دارم ، من با وجود تو مادر شدم ، مادر شدنم رو مدیون توام زیبای من. این روز ها ادا در اوردنت خیلی زیاد شده و من تا بیام فرصت کنم بنویسم چیکار میکنی ادای بعدی در میاری و دلبری میکنی.. الان پستونکت توی دستته و خوابی پستونکت رو از دهتن بیرون میاری و سعی میکنی بذاریش دهنت.. اینروزها حس میکنم منو میشناسی.. بین همه منو زل میزنی... قدم های منو با نگاهت دنبال میکنی.. دایم به بهانه شیر خوردن بغل میخوای...همه اش آغوش منو طلب میکنی... دوستت دارم عشقم امیدوارم لایق باشم قد کشیدی و اینو هرکی میبینتت میگه.. بالشت پر شده از پرز لطیف موهات .. منم این وسط دارم کچل میشم ب...
11 ارديبهشت 1392

15اینروزهای من

سلام پسرک مهربونم عزیزم.. این روزهای من پر از دغدغه برای روزهای آینده میگذره.. برای روزهایی که باید ساعتهایی رو از هم دور باشیم.. برای روزهایی که من از با تو بودن و لذت آموزش به تو دور میمونم... این روزها تمام دغدغه ی من مهد کودک توه... از طرفی اون استقلالی که مهد کودک بهت آموزش میده رو دوست دارم..  اونجا همبازی پیدا میکنی و البته یه خانم مربی مهربون..توی خونه تنها همبازیت منم و منم دلم نمیخاد لای پر قو بزرگت کنم که آینده به مشکل بخوری و  همیشه پشتیبان داشته باشی.. از طرفی هم من کارم رو دوست دارم و همچنین محل کارم و همکارانم رو... و بیشتر از همه چیز آرامشی که توی محل کار دارم.. خوبیش همینه که بدون استرس و نگرانی و ترس و ناراحتی...
9 ارديبهشت 1392

14اینروزهای با تو

سلام قشنگ  زندگی عزیز دلم... اینروزها همش به مهمونی رفتن میگذره و به تو حسابی خوش میگذره.. چون همش از بغاپل این پایین میای میری بغل نفر بعدی سرگرمی این روزهاتبه دهن بردن هرچی به دستت میرسه هست ازجمله پتو ملحفه بالش لباس اسباب بازی پستونک و  هرچی که فکرش بکنی.. اگه چیزی به دستت نرسه جقت دستات رو تا ته تو حلقت هل میدی.. قربون دستای کوچولوت برم... چند روزیه سعی داری شیشه شیرت رو کامل به دست بگیری و موفق هم  شدی.. دی وی دی با نینی رو هم خیلی دوست داری... پ و: نفسمی ...
9 ارديبهشت 1392

13مسافرت

سلام نفسم.. الان که دارم مینویسم واست، توی کریر  نشستی و انگشتهات توی دهانته و خونه مامان جون هستیم... جمعه 23/1/92 منو بابا یهو تصمیم گرفتیم بریم شیراز خونه بابا بزرگ و آرتمیس کوچولو دختر عموی نازت رو که 25 روز قبل از تو متولد شده رو از نزدیک ببینیم... وای که چقدر دوست داشتنی بود اون دختر... و چقدر خوش گذروندیم همه با هم... و اینگونه بود که دومین مسافرتت انجام شد و 25/1/92 تو سه ماهگیت رو خونه عمو جون بودی... از راه شیراز اومدیم دیدن مامان جون و این چند روز حسابی بغل گرفتی و بغلو شدی.. راستی شیراز که بودیم رفتیم پیش دوست بابا بزرگ که دکتر اطفال هست.. تمام بدنت رو چک کرد و خدا رو شکر همه چی نرمال بود و این شد که دکتر کودکیت رو انت...
31 فروردين 1392

12اسباب بازی

سلام پسر دوست داشتنی من... هر روز که میگذره حرکات جدیدی از خودت نشون میدی و منم دیوانه تر عاشق میشم... امروز که توی تخت خوابیده بودی دیدم داری با بالشتک کوچیکیت بازی میکتی ول کن هم نبودی... زودی رفتم دوربین بیارم ازت فیلم بگیرم که بازی رو تموم کردی منم چند تا عکس از اولین اسباب بازیت گرفتم... این شد که اولین اسباب بازیهات رو واست باز کردم که توپهایی بودن که فاطیما جون واست هدیه داده بودن... الان تو تختتی و داری بازی میکنی... از قبل یه سری بازی هایی مادر و پسری با هم انجام میدادیم.... 1-تاب بازی به این صورت که تو روی پای من میشینی و پاتو میکوبی به زمین خودت رو هل میدی به عقب و من برت میگردونم به حالت اول ... اینقدر این بازی رو دوست دا...
22 فروردين 1392

11شعر از بدو تولد

عسلم .. از وقتی دنیا اومدی من از خودم شعر های زیادی گفتم الکی و آبکی.. حالا یکیش رو واست مینویسم   این پسر عشق مامانشه دوست مامانشه نفس مامانشه جیگر مامانشه قلب مامانشه بوس بوسه مامانشه عسل مامانشه این پسر عشق مامانشه آشپز مامانشه دکتر مامانشه فیلسوف مامانشه مونس مامانشه همدم مامانشه یاور مامانشه نفس مامانشه قلب مامانشه     و من میخوانم و تو سر مست میشوی..
17 فروردين 1392

10 لمس دستات

سلام وروجک نازم اینروزها متفاوت شدی.. و کمی بازیگوش تر از قبل ... چند وقتی بود وقتی شیر میخوردی با دوتا دستای کوچولوت لباسم رو محکم میگرفتی.. منم اروم توی گوشت زمزمه میگردم که پیشتم... همینجا... جایی نمیرم و تو آروم به خواب میرفتی.. چند روز پیش روی پاهام گذاشتمت که آروغت رو بگیرم وقتی بلندت کردم دیدم یه دستمال کاغذی توی دستت هست و محکم گرفتیش.. بابا ازت یه عکس انداخت.. فک کنم دادی دور رو برت رو بیشتر میشناسی.. سری بعد که از خواب پاشدی دیدم دستمال دهانت توی دستته و داری باهاش بازی میکنی.. الهی من فدات شم.. جسم بعدی شیشه شیرت بود که انگار علاقه داشتی خودت توی دستات نگهش داری و البته منم وقتی شیرت به آخراش میرسید بهت اجازه میدادم گرفتن شیشه...
17 فروردين 1392