معینمعین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

عشق مامی و پاپا

36

سلام ملوسکم   این روزها بیشتر از همیشه بی قراری میکنی و میخوای بازی کنی و بپر بپر کنی و خیلی کم میخوابی... امروز واست 3 تا کتاب قصه خریدم ، جلد کدوی قل قله زن رو خیسوندی با اب دهانت... بلوکهای رنگیتو به هم میزنی و میخوای صداشون رو در بیاری... بیشترین سعیت اینه از وسایل اطرافت  صدایی در بیاری... حتی با نخود هایی که مادر جون پاک کرده بود هم بازی کردی و اینقدر دستت رو توش چرخوندی و صداشو در اوردی که نگو... دایی بهت اجازه داد با کیبوردش بازی کنی و اینقدر همه دکمه هاشو فشار دادی که خاموشش کردی...   پ و: دوستت دارم نفسکم ...
6 مرداد 1392

35پسرکم

سلام پسرک نازنینم.. از وقتی 6 ماهت رو تموم کردی روز به روز حواست جمعتر میشه و همه پی رو خیلی مو شکافانه تر و با دقت تر میبینی... به صدای من و مادر جون و بابا اشنا هستی و وقتی میشنوی واکنش نشون میدی... با اهنگ میرقصی و بپر بپر میکنی... میخندی و دلبری میکنی.. بازی میکنی و بلوک ها رو میریزی و با دست میگیری و توی دهان میکنی... دقیقتر شدی و همه چی رو با یه حرکت توی دستت میگیری... چراغ خواب که روشکن میکنیم با دستت رقص سایه در میاری و انگشتهات رو یکی یکی ورانداز میکنی.. یکی از علایقت سیم برقه.. هرجا که میبینی با دست میکشی و باهاشون بازی میکنی..   پ و: ضربان قلبم، با نفس تو جان میگیرد عشقم ...
5 مرداد 1392

34لحظه های زیبای مادر بودنم

سلام عزیز دل مامان این روز های منو تو داره به سرعت میگذره و من عاشقانه لذت با تو بودن رو میخورم... امروز رفتم دکتر دندون ، اخه یه تعداد از دندونهام طی بارداری کنفیکون شد .. حالا که تو داری دندون در میاری من دارم بی دندون میشم... چند وقتیه علاقه شدید به کیسه فریزر پیدا کردی و باهاش کشتی میگیری... هم بازی این روزهای تو کلید های اسباب بازیه که باهاشون حرف میزنی... جیگرررررررم کم میخوابی... کم غذا شدی.. عشق من شدی... دلم واست تنگه... دوستت دارم...   پ و: عاشقتم عشقم ...
1 مرداد 1392

33واکسن 6 ماهگی

سلام قشنگ مهربونم امروز جمعه هست و من مرخصی گرفتم که پیشت باشم... اخه دیروز با 2 روز تاخیر واکسن 6 ماهگی رو با بابا رفتی زدی... خدا رو شکر که خیلی تب نکردی و این سری کلا کمپرس سرد گذاشتم برات.. بابا حسابی خسته شده بود ، دستش درد نکنه  ، من که از سر کار اومدم خواب بودی یه سی دی داری به اسم ((با نینی)) یه شخصیت کرم توشه به اسم تولی... خیلی دوستش داری و از کارایی که میکنه میخندی... هم بازی این روز های تو 3 تا اردک جغجغه ای هست که خیلی دوستشون داری و باهاشون بازی میکنی.. شبها میزارم بالای سرت صبح که پامیشی یکم باهاشون بازی میکنی و دوباره میخوابی.. یه شب خیلی بی تابی کردی و کم خوابیدی ، نصف شب گفتم پوشکت رو عوض کنم شاید راحت تر بخو...
28 تير 1392

32مبارک

سلام پسر 6 ماهه من... امروز تو 6 ماه از اولین ماه های زندگی زیبایت رو تمام کردی.. 6 ماه هست که زندگیم رنگ و بوی یک نوزاد را میدهد... رنگ و بوی زندگی... آرامش من...آمدی و مرا  به آینده رنگین مژده میدهی... وقتی تو را به آغوش میگیرم نفسم تازه میشود ... خستکی از تنم بیرون میرود..چه بهتر از بوییدن و بوسیدن تو... و چه بهتر از نوازش تو... آرزوی من اینده درخشان و موفقیت توست..دستانت را میبوسم و عاشقانه دوستت دارم... --- پسرم امروز خواستم ناخن هایت رو  کوتاه کنم ناخن شست دست راستت رو خیلی کوتاه  کردم ، خون اومد ازش.... از اون لحظه یه حس بدی توی شست دست راست من اومده... حس درد بودن... این یعنی منو تو یک روح هستیم در دو بدن... &n...
25 تير 1392

31توپ بازی

سلام پسرم بازی این روزهای منو تو بعد از برگشت از مهد کودک توپ بازیه... به این صورت که من توپ رو قل میدم جلوت و تو با دستای کوچولوت هلش میدی جلو... وای که چقدر با دقت این کار رو انجام میدی... شبها وقتی میخوای بخوابی پاهاتو میزاری روی شکمم و دستای کوچولوت رو دور بازوم حلقه میکنی... دقیقا همون کاری که من با مامانم میکردم تا زمانی که تختم جدا شد و توی اتاق خودم میخوابیدم... یه درخواست دارم از خدا.... منتظر یه خبر خوشم... انشالا زودی بهش برسم   پ و: الان لالایی... بووووووووووووووووووووووووووووس ...
18 تير 1392

30مهد کودک و دنده عقب

سلام نفس مامی... دیروز اولین روز رفتنت به مهد بود و من 2 ساعت رو کامل باهات توی کلاس بودم و رفتار مربی هارو توی اون چند ساعت دید میزدم.. واقعا کارشون خوب بود و خیالم راحت شد که تا اونجایی که ازشون بر میاد در حق بچه ها مادری میکنن... خدا اجرشون  بده... یه نینی دیگه که یک ماه ازت بزرگتره توی کلاستون بود(برنا)... امروز هم با هم رفتیم مهد ولی من توی دفتر نشستم و تو کامل پیش مربی بودی...خیلی خوشحالم و راضی... چون تو فوق العاده ای و همیشه میخندی و همه رو دوست داری و این انرژی مثبتت هست که جذابت میکنه... از وقتی از مهد اومدیم خونه میبینم دنده عقب میری خیلی عالی... اونقدر با سرعت که میترسم مثل خمیر بچسبی به دیوار...   پ و: تنهایی...
16 تير 1392

29عشق

سلام گل خوش بوی زندگی من دیشب باز دوباره رفتیم پارک... از ظهر کلی بی تابی کردی و دلت بیرون میخواست... دفتیم و بهت حسابی خوش گذشت و تاب بازی کردی ودایناسور سوار شدی... موقع برگشتن هم دیگه هوا تاریک شده بود و میخواستی از توی کالسکه ریسه چراغ های رنگی رو که توی خیابون اویز کرده بودند رو با دست بگیری... غافل از اینکه ریسه ها  کلی از زمین فاصله داشتند و تو بی مهابا دستای کوچولوت رو توی هوا تکون میدادی... فدات بشم.. از فردا قراره بری مهد .. البته منم باهاتم تا با محیط اونجا اشنا بشی... دوستی منو نگران کرد که شاید توی مهد به نینی ها داروی خواب اور بدن... تو هم که کم میخوابی و بیشتر میخوای بازی کنی... انشالا که اینطور که گفته نباشه .. ...
14 تير 1392

28پارک

سلام نفسم... تازه از پارک برگشتی و خوابیدی توی تخت مامان واسه اولین بار با مامان رفتی پارک و حسابی بازی کردی و خسته شدی و خوابت برد ایم روزها بیشتر از همیشه منو گاز میگیری با لثه هات... خدا بدادم برسه وقتی مرواریدات در بیاری چی میشه... میوه هایی که خوردی تا حالا(گذاشتیم روی زبونت مک زدی): انگور یاقوتی گیلاس الو سیاه انبه هلو خدا رو شکر همه میوه ها رو دوشت داشتی..     پ و: بوووووووووووووووووووووووس ...
12 تير 1392