معینمعین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

عشق مامی و پاپا

9کاکل زری

سلام عزیز دل مامان... امروز منو بابا یهو تصمیم گرفتیم موهات رو کوتاه کنیم ... یکم کاکل زری هات رو چیدیم و بردیمت حمام ... الان چند ساعتی هست خوابیدی... قربونت برم...   ووی جیگرم بیدار شدی   پ و: نفسی
14 فروردين 1392

8شناخت

سلام پسر مهربونم این روزها از لحظه لحظه با تو بودن لذت میبرم... گاهی اونقدر دقیق میشم بهت که نگو... گاهی اونقدر زیبا نگاهمون به هم گره میخوره که نیتونیم پلک بزنیم جفتی... پسرم، چند روزی هست داری به دست و پاهات خوب دقت میکنی... دستات تو دهنته و یا دایم داری به پاهات دست میزنی.. اینروزها داری خودت رو بیشتر میشناسی ، و حتی منو... بابا میگه معین پیش مامانش ارومه... و من غرق در دنیای مادرانه خودم میشم... و به خدا میگم خوشحالم بچه به این مهربونی به من دادی، انشالا که لایق باشم... الان توی کریرت نشستی و داری با دستات انگشتای پات رو میکشی... امروز اولین عکس آتلیه ای 6*4 گرفتی واسه گذرنامه.. انشالا سفرای خوبی پیش رو داشته باشی..   پ ...
10 فروردين 1392

7سال نو مبارک پسرم..

سلام پسر مهربونم از روزهای شیرینی که با تو دارم هرچه بگم کمه... سفره هفت سین رو امسال در کنار عمه بزرگ بودیم و تو اولین سفر زندگیت رو به بندر عباس رفتی (بین بوشهر و جم زیاد رفت و آمد کردی ولی اینا مسافرت نیستن که جیگرم) و بعد بابا بزرگ و عمه کوچک هم اومدن اونجا و خوش گذروندیم و واسه برگشت یه شب هم خونه عمه کوچک بودم و کلی بهت خوش گذشت و کادوهای تولدت هم گرفتی... دیروز یه حمام مشتی با کمک بابا دادمت و کلی اب بازی کردی و خندیدی.. امروز هم کمی سینه ات خس خس میکرد که برای اولین بار رفتی دکتر اطفال .. دکتر گفت خدا رو شکر چیزی نیست... منم از خاله بزرگ یاد گرفته بودم اینکه سینه ات رو با روغن زیتون چرب کردم و روش پنبه گذاشتم که گرم بمونه... ان...
8 فروردين 1392

6تولد 2 ماهگی و واکسن

سلام تموم زندگیم... امروز تولد 2 ماهگی توه و داری روز به روز بزرگتر میشی و شیر مرد من.. امروز بردمت حمام و با بابا توی تشت خرسی حمومت دادیم... دومین بارمون بود... بار قبل 40 روزگی حمومت دادیم که چون بار اولمون بود و خیلی ریزه میزه بودی موهات رو نتونستیم تمیز بشوریم..که چند روزبعدش بردیمت خونه مامان جون... خاله بزرگ اومد تمیز شستت.. امروز جون جمعه بود مجبور شیدم 5 شنبه ببریمت واکسن 2 ماهگیت رو بزنیم.. بابا پاهات رو گرفته بود و توی جفت پاهات واکسن زدن... من از پشت پرده اتاق گوشهامو گرفته بودم صدای گریت رو نشنوم.. وقتی واکسن زدنت تموم شد واست شیر درست کردم اومدم بهت بدم تا ساکت بشی ... واسه اواین بار اشک ریخته بودی... وای که دلم ریش شد......
25 اسفند 1391

5تمام زندگی ام تویی

در ادامه پست 1 سلام.. تا اونجایی واست نوشتم که دکتر پیشنهادش بی حسی بود و منم قبول کردم... وقتی امپول بی حسی رو زدن ، گفتن دراز بکش و یه پرده سبز جلوی چشمم کشیدن که دکتر و عمل رو نبینم.. هنوز پاهام حس داشت که صدای بریدن شکمم رو شنیدم .. با خودم گفتم شاید نمیدونن من هنوز حس دارم و هی انگشتای پاهام رو تکون میدادم.. که پاهام هم بی حس شد... واسه اینکه به سلامتی به دنیا بیای بلند بلند صلوات میفرستادم و واسه اونایی که خدا هنوز بهشون نینی نداده دعا کردم و تک به تک اسمشون رو گفتم.. (الان خاله هدی یه نینی تو دلش داره) خدایا شکرت.. فکر کنم چون صدای صلواتام بلند بود یکی از پرستارها روی صورتم ماسک اکسیژن گذاشت.. منم زودی گفتم که ماسک نمیخوام و ور...
17 اسفند 1391

4بچه ها به پنج دلیل دوست داشتنی هستند

 1- زیاد گریه میکنند(قلب رقیق دارند و گریه کلید در بهشته ) 2- در خاک میغلطند (تکبر ندارند) 3 -قهر میکنند زود آشتی میکنند چون کینه ایی نیستند 4 - برای فردا ذخیره نمیکنند(خوراکی هایی که دارند زود میخورند وبرای فردا نگه نمیدارند چون حریص نیستند) 5 -میسازند وخراب میکنند(دل به دنیا نمیبندند). پیامبر اکرم (ص) ...
13 اسفند 1391

1 تمام زندگی ام تویی (مینویسم که فراموشم نشه)

سلام پسرم... امیدوارم خوب باشی و وقتی این وبلاگ رو میخونی خیلی کوچولو باشی   الان که دارم این وبلاگ رو شروع به نوشتن میکنم بوشهر خونه مامان جون هستیم و تو روبه روم خوابی.. گاهی یه غلت کوچولو میزنی و دست و پاهات رو توی هوا تکون میدی... فدات بشم من عزیزم... از اونجایی که من دست به نوشتنم خوب نیست پیشاپیش پراکنده نوشتن من رو ببخش... عزیزکم دکتر گفته بود که 8 بهمن 91 تاریخ زایمان طبیعی هست ولی بخاطر شرایط فیزیکی بدن و اضافه وزن زیاد و احتمال مسمومیت بارداری و تنگی کامل لگن نمیتونم طبیعی به دنیا بیارمت و من این حرفها رو 5 روز قبل از تولدت (یعنی 4 شنبه هفته قبل از تولد) شنیدم وقتی اومدم خونه با بابا مشورت کردم و برگشتم پیش دکترم و گفتم...
12 اسفند 1391

2مامان سرود

لالایی لالالالا گل پونه- معین رفته درس بخونه لالالالا گل یاسی- معین رفته کوچه بازی لالالالا گل زیره- معین رفته زن بگیره معین جونم... به این قسمت که رسیدم پستونک رو با زبونت از دهانت زدی بیرون و یه لبخند با اون لبای کوچولوت تحویلم دادی... قند تو دلم آب کردی جیگرم   راستی زیاد پستونک دوست نداری و همش با زبون میدیش بیرون   پاورقی: عاشقتم معینم
12 اسفند 1391