معینمعین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

عشق مامی و پاپا

62تولدت مبارک

سلام پسر نازم. الان بعد از یه حمام و اب بازی خوابیدیم و منم گفتم بیام ازت معذرت خواهی کنم.. چون خیلی وقت از شیرین کاریهات چیزی ننوشتم خیلی بزرگ شدی و چند تا کلمه یاد گرفتی: شیر. ننننننننننننننننننه . کوش. بیا. بده... هیراده (اسم همکلاسیت هیراد) شیرین کاری میکنی و همه اسباب بازیهات رو خراب میکنی بمناسبت تولدت در یک اقدام انتحاری یه سفر توپ رفتیم و کای بهت خوش گذشت یه روز قبل از تولدت مامان جون و خاله و دخترخاله ها اومدن خونمون و برات شمع روشن کردیم و کلی خوش گذشت عاشق شمع شدی و دوست داری شمع فوت کنی و ما هم دریغ نمیکنیم شمع های تولد پپا(کارتون مورد علاقت) رو هم میری توی تلوزیون فوت میکنی دندون دردت مجال ما رو بریده.. امید...
9 بهمن 1393

61 آتیش پاره

سلام آتیش پاره مامان الان مهد کودک رفتی و منم بعد از مدت ها تونستم  بیام وبت رو آپ کنه آخه مگه میزاری.. اداره که خیلی سرم شلوغه و اصلا وقت نمیکنم بیان اینترنت خونه هم تا میام یه وب رو براز کنم میای پیش پام می ایستی و دستاتو میاری بالا که بغلم کن منو بذار روی پات... منم به فرمان گل پسرم عمل میکنم و اونجاست که ماجرا شروع میشه و میخوای با لپ تاپ بازی کنی و کلیداشو در بیاری  .. خلاصه آتیش پاره ای شدی واسه خودت و خونه رو کنفیکون کردی.. تا خونه رو مرتب میکنم میای و همه چی رو به هم میریزی.. لباس ها رو که تا میکنم همزمان بازشون میکنی.. کمی حرف میزنی و اجی و داجی میکنی.. بابا رو صدا میکنی و هرکی میخواد از در بره بیرون گریه...
20 خرداد 1393

60معین یک سال و سه ماهه

سلام پسر نازنینم   امروز یک سال و سه ماهه شدی و حسابی بزرگ شدی هر روز یه حرکت جدید داری و دلبری میکنی... توی مهمونی عید همه عمه ها با خوانواده جمع بودن دونه دونه شکلات های توی بشقاباشون رو جمع میکردی و می اوردی که باز کنیم و تو بخوری... همه دست زدن و حسابی رقصیدی.. اگه کسی هم دست نمیزد ، رو به روش می ایستادی و دست میزدی که اونم کم بیاره و دست بزنه... دهمین دندونت خیلی کلافت کرده... لثه ات باز نمیشه که دندونت بیاد بیرون و دندون زیر لثه بالا اومده... دائم از دهانت اب میاد... گوشی رو روی گوشت میزاری و میگی اووو(الو) وقتی هوس بیرون رفتن میکنی میری از روی جا لباسی لباس بیرونی من رو میاری و میدی بهم و با لباس بیرونی بابا رو میار...
25 فروردين 1393

59 دومین بهارم با تو

سلام عشق شیرینم عزیز دلم اینروزها داری اتیش میسوزونی و حسابی واسه همه دلبری میکنی... نهمین دندونتم در اومد و کلی اذیت شدی... کارهای جدیدت که فراونن... گوشی تلفن رو میزاری روی گوشت و میگی اوو یعنی الو توی اتاقت با اسباب بازیهات بازی میکنی و از ما میخوای باهات بازی کنیم.. هر روز باید بری پارک و بازی کنی... توی جمع بودن رو دوست داری... و هزار حرف نگفته که از نوشتن خارجن   پ و: عاشقتم سال نو مبارک... انشالا اردیبهشت خبر خوبی در راه هست
7 فروردين 1393

58نی نی کوچولو راه میرود

سلام فندق مامان انشالا که خوبی که وقتی میخونی وبت رو گفتم دیگه پست نزارم تا زمانی که راه بری دیگه توی یک سال و یک ماهگی حسابی راه رفتی و همه چیزها رو بهم ریختی و بازی کردی.. فدای قدمهای کوچکت برم بزرگ مرد من... خیلی خوشحالم که میتونی روی پای خودت بایستی و خودکفا شدی توی این مورد... البته بیرون که میریم هنوز تو بغلی و حال میکنی... تا چند روز دیگه اسباب کشی داریم.. انشالا از اتاقت لذت ببری اخه این خونمون خیلی کوچیکه و اتاق اختصاصی نداری... یکی از علابق تو بازی با جاروی کوچیک پلاستیکی بود و بابا واست یکی نو خرید که بهداشتی باشه اسباب بازیت ... ولی انگار همون جاروی خونگی رو بیشتر دوست داری... حمام و اب بازی رو که عاشقشی و با گریه ا...
29 بهمن 1392

57شیتونک من

سلام پسر نازنینم.... چند روزیه اومدیم خونه مادر جون و تو شیطنت ها چند برابر شده... سیدی سیمپل کیدز رو که میزارم نینای نای میکنی (میرقصی) ... تا تلفن میبینی میزاری روی گوشت و دکمه قطع و وصلیش رو میزنی و کیف میکنی... از وادر جون یاد گرفتی که وقتی گوشی رو بر میداری دفتر تلفن رو هم باز میکنی و یه نگاهی توش مینداری( میخوای شماره بخونی از توش)... مادر جون که میره توی حیاط خلوط در رو از پشت روش قلاب میکنی و قفل میکنی... ساندویج خیلی دوست داری... و البته هر کسی که ساندویج دستشه... بازی حلقه و میله رو خیلی خوب انجام میدی ولی نمیدونم چرا سعی میکنی حلقه ها رو 2 تا 2 تا بزاری توی میله... 8 تا دندونی شدی...   پ و: همه نفسمی ...
6 بهمن 1392

56 یک ساله من

سلام پسر نازم... تولدت مبارک امروز 365 بار زمین به دور خورشید چرخید و تو یک ساله شدی.. پارسال توی یه همچین روزی 2 شنبه ساعت 9.5 صبح پا توی این سرزمین گذاشتی...  من با وجود تو نام مادر گرفتم جانان من.. اومدی و زندگیمون رو رنگین کمونی کردی... خونه رو روشن کردی ستاره شب تاب... چه شبهایی که ماه رو با خورشید اشتباه گرفتی و نخوابیدی و بازی کردی... گاهی من مادرو و بابا پدر و گاهی برعکس میشود... بابا شبها برایت شیر درست میکند و ازت نگهداری میکند تا من صبح سرحال به محل کارم بروم.... امروز روز توست.... چند روز است قدم برمیداری... گاهی 3 قدم... تاتی تاتی میکنی... مامان فدای قدمهات بشه....     این روزهای تو به گفتن لغا...
25 دی 1392