41سفر شمال
سلام پسر نانازم
نازنینم... چند روزی رو به سفر شمال رفتیم و کلی خوش گذرونی کردیم... از جاده جالوس انداختیم و شبی در ویلای جالوس موندیم و تا رامسر و 2 شبی در قله ییلاقی جواهر ده ، در میان ابرها سپری کردیم... و از انجا به انزلی رفتیم و اولین بار توی اب دریا شنا کردی و شبی نیز در منجیل خوابیدیم و از اونجا به تهران خونه عمو مسعود رفتیم و خیلی خوش گذشت...
با موبایل دایی ماشین بازی میکنی... موبایل رو روی زمین میکشی و میگی هییییییم هییییییییییییممم
به دندون دیکه هم در اوردی و حسابی منو گاز میگیری...
کامل سینه خیز میری و به هرچیزی که میخوای خودت رو راحت میرسونی و لمسش میکنی...
همش میخوای وایسی و بپر بپر کنی... دوست داری بدون کمک بایستی و بازی کنی...
یاد گرفتی اگه چیزی که میخوای رو بهش نرسی اشک بریزی شر شر
تا در ماشین رو باز میکنیم زودی میخوای پیاده بشی...
دستهات رو میخوای تنهایی بشوری و تا شیر اب رو باز میکنم زودی دوتا دستای نازت رو زیرش باز و بسته میکنی و میچرخونی...
قاشق غذا خوریت رو خودت میخوای توی دست بگیری و غذا بخوری...
پ و: عاشقانه دوستت دارم عشقم