معینمعین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

عشق مامی و پاپا

24روزهای زیبا

1392/3/25 18:55
نویسنده : مامان معین
145 بازدید
اشتراک گذاری

((این پست رو دیروز عصر نوشتم عزیزم))

سلام مهربونم

خیلی حرف واسه گفتن داشتم ولی اینقدر ادا اصول در میاری که آدم فراموشش میشه که چی باید بگه

از خونه مادر جون که برگشتیم شیطنت هات بیشتر شده و بامزه تر شدی... دقیقا آدم احساس میکنه که بزرگتر شدی و خوب واسه مون دلبری میکنی...

بلوکهای بازیت رو خیلی دوست داری و وقتی میچینمشون روی هم با شدت میریزیشون پایین و بی طاقت میشی تا بازم واست بچینمشون روی هم...

تاب بازی رو بیشتر از همه چی دوست داری و انچنان خودت رو به بالا و پایین پرتاب میکنی که خدا میدونه...

شست  پای راستت رو با ولع میخوری...

دوست داری راه بری و به هر چیزی که میرسی با دست میگیریش و بلند میشی وا میستی..

آب دهانت خیلی میریزه ، همه میگن کم کم نزدیکه دندون در بیاری.. فدای دندونات بشم...

کتاب قصه خیلی دوست داری وقتی واست میخونم میخوای خودت توی دست بگیریش...

همش بازی دوست داری و به زور چشماتو باز نگه  میداری که بازی کنی و گاهی میون بازی خوابت میبره...

دلت میخواد همه چی رو با دست خودت لمس کنی ... حتی وقتی بابا باهات لیزر بازی میک نه و دکمه ی لیزر رو ول میکنه خودت میخوای با دستت فشارش بدی... لیزر خیلی دوست داری یکی واست میخرم... بوووس

حواست به همه چی هست، لقمه ها مون رو میشمری...

چند روز پیش داشتم توی اتاق با تلفن حرف میزدم .. بعدش که اومدم توی پذیرایی دیدم جعبه دستمال کاغذی که کنار تشکت بود رو هدف گرفتی و دتمال کاغذیهاش رو یکی یکی بیرون کشیدی... منم نامردی نکردم و ازت فیلم گرفتم که بعدا با سند باشه حرفام...

اولین کفش زندگیت رو پوشیدی، یه کفش لی ناز نازی که روش یه خرس کوچولوی قهوه ایه... اولش یکم شک شدی و پاهاتو توی هوا گرفتی و حسابی از دور وارسیش کردی.. بعد کم کم بهش عادت کردی اخر سر دیدم تو دهانته و خوردیش (لنگ سمت راستی رو) بعد تر اومدم دیدم یه لنگش پاته یکی رو در اوردی شوت کردی اون ور تشکت..

همراه با عروسک بره ناقلا اواز میخونی... گاهی هم خودت تنهایی اواز سر میدی...

کارتونهای فلش خیلی دوست داری و با دقت نگاه میکنی...

برنامه تلوزیون هم فقط علمی دوست داری.. من موندم از کجا میدونی اون برنامه علمی هست و فقط به اون دقت میکنی...

غذا هم کم میخوری.. من زیاد اصرار نمیکنم که بخوری ... ولی پسر نازم... غذاتو کامل بخور خوب... منو خوشحال کن جیگرم...

چیزایی که دوست داری بخوری:

سر شونه لباس من

شست پات

بالش و پتو

دست و پای بره ناقلا

جغجغه

حوله  ابی که موقع شستن دورت میپیچم

بلوک های بازی

جفت دستات همزمان

یکم هم پستونک

گهگاهی هم شیر و غذا

 

پسرم، از فردا من میرم سر کار و تو میمونی پیش بابا... فعلا به خاطر داروهات نمیری مهد.. انشالا داروهات تموم بشه سری بعد مادر جون میاد پیشت چون سری بعد شیفت من تو واکسن داری... انشالا زودی بزرگ بشی من با خیال راحت برم سر گار و نگرانی نداشته باشم

آها اینم بگم مامان واسه خودش و خودت لپ تاپ خریده تا راحتر بتونه به آموزشت رسیدگی کنه آینده نزدیک...

 

پ و: تو که چشمات خیلی قشنگه... آره با خودتم پسرم... من عاشقتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)