معینمعین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

عشق مامی و پاپا

23روزهایی به رنگ خاکستری

1392/3/5 17:05
نویسنده : مامان معین
175 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر مهربونم...

اینروزها که نمینوشتم بسی مشغول بودیم... مشغول دکتر رفتن بخاطر تو... شیراز بودیم خانه پدر جون... از اینکه 2 باره ارتمیس رو دیدیم خیلی بهمون خوش گذشت ... ولی ماجراهای دکتر رفتن این سفر رو کمی خاکستری کرده بود... از ماجرایش نمینویسم چون نمی خوام ثبتش کنم فقط قسمت های رنگی این روزها و مینویسم...

اول بگم خدا رو شکر همه چی خوب بود و نگرانیمون بی مورد بود... انشالا همون مشکل ریز و کوچولو هم کاملا بر طرف بشه...

رفتیم آزمایشگاه... باید ازت خون میگرفتن... کمی گریه کردی... ولی واقعا صبوری کردی... به چشم های هم زل زده بودیم و آرامش هدیه ات میکردم... توی آغوش گرفتمت و بوست کردم... اینها همه معجزه کرد که آزمایش خوبی داشته باشی... وقتی خون گرفتن ازت تموم شد آروم شدی و انگشت خانوم پرستار رو گرفتی و انگار میخواستی تشکر کنی...

گرسنه بودی و از روی لباس من شیر میخواستی... یه دستم تورو بغل کرده بودم و یه دست دیگه ظرف های خون بود... نتونستم شیرت بدم که خوابت برد..

 

 

پ ن: بوس

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)