27
سلام جیگر طلای من
الان تو بغل مادر جون هستی و به من زل زدی و بهم لبخند میزنی و من غرق لذت میشم.. از طرفی هم فردا ثبت نام مهدت هست و میخوام از شنبه بذارمت مهد.. میترسم دوری از منو بابا اذیت بشی.. انشالا که خوب باشه واست...
روزی که اومدیم خونه مادر جون و تلفن خونشون زنگ خورد با دقت وصف نشدنی محو مکالمه مادر جون با تلفن شدی...
بعدش که روی زمین ازادانه گذاشته بودیم دیدیم خودت رو لیز دادی رو زمین و خودت رو به گوشی تلفن رسوندی و حسابی باهاش بازی کردی.. یایا هم از فرصت اصتفاده کرد و ازت فیلم گرفت...
فردای اون روز خودت رو سر دادی روی زمین و خودت رو به تلفن اتاق رسوندی و با اون هم حسابی بازی کردی
مادر جون همیشه با شوخی میگفت معین وقتی 1 ساله شد و شروع کرد به خرابکاری کمتر بیارینش اینجا (کاملا به شوخی میگفتها) و تو با این کارت ثابت کردی زودتر هم میتونی وسایل خونشون رو خراب کنی...
آفرین بر تو
پ و: نفسمی