20منو میشناسی
سلام پسر قشنگم...
امروز آماده شدیم با بابا بریم آتلیه عکس بندازیم... تو رو دادم بغل بابا خودم زودتر برم پایین کار داشتم... که یهو صدای جیغ تو اومد.. و بابا زودی اومد پایین و گفت معین کوچولو پشت سرت گریه کرده... فدات بشم که دیگه منو میشناسی...
توی عکاسی یکم گرمت بود ولی خوب شد عکسها...
این روزها دل دردت زیاده نمیدونم باید چیکار کنم... دکتر هم رفتیم گفت خدا رو شکر مشکلی نیست ولی همش بی تابی میکنی...
راستی اینقدر با عزوشک خرسیت کشتی گرفتی که لباسش رو جر وا جر کردی منم خواستم واسش لباس بدوزم... تا لباس قبلیش رو در اوردم چشمات دنبال لباسه بود و خرسی رو با اون لباس پاره پاره میخواستی... منم بهت قول دادم لباسش رو دور نندازم و واست قایمش کنم.... الان خرسی یه لباس زرد مامان دوز تنشه...
پ و: دوستت دارم ملوسک
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی