48 تولد نه ماهگی

سلام پسر ناناز و قشنگم

امروز عید قربان هست و مصادف شده با تولد نه ماهگی جنابعالی.. امروز به من  و بابا لبخند های عسلی تحویل میدی و هی شیطنت میکنی... توی حمام متوجه شدم دندون بالات داره در میاد.. موقع شیر خوردن هی منو گاز میگیری...

از کارهای جدیدت بگم که کلن همش اویزون منی... توی اشپزخونه که مشغولم پایین پام میشینی و شلوارم رو میکشی و بغل میخوای...

امروز صبح که از خواب بیدار شدی یه کار خیلی بامزه کردی... شیشه شیرت رو میخواستی بزور بکنی توی دهان من.. با ناخن های تیزت میخواستی دهانم رو باز کنی .. صورتم رو حسابی چنگ زدی...

شبها موقع خواب کلی باید بازی کنی و از روی منو بابا بالا بری و رد بشی.. همش اسباب بازی جدید میخوای.. امروز بابا متوسل شده بود به سبد میوه و قیف... قیف رو مثل کلاه میگذاشت روی سرت و تو حسابی ذوق میکردی...

دیشب با هم رفتیم پارک... روروکت رو هم بردیم... از اینور پارک خودت رو سر میدادی طرف دیگه... دمپاییت رو هم در اوردی و حسابی حال کردی.. البته زمینش روکش فومی داشت... همش میخواستی بری سمت تاب ها و کمی سر سره بازی کردی و کمی هم زنبور فنری و کمی هم تاب... 

پ و: عاشقتم