معینمعین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

عشق مامی و پاپا

29عشق

1392/4/14 12:20
نویسنده : مامان معین
173 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل خوش بوی زندگی من

دیشب باز دوباره رفتیم پارک... از ظهر کلی بی تابی کردی و دلت بیرون میخواست... دفتیم و بهت حسابی خوش گذشت و تاب بازی کردی ودایناسور سوار شدی... موقع برگشتن هم دیگه هوا تاریک شده بود و میخواستی از توی کالسکه ریسه چراغ های رنگی رو که توی خیابون اویز کرده بودند رو با دست بگیری... غافل از اینکه ریسه ها  کلی از زمین فاصله داشتند و تو بی مهابا دستای کوچولوت رو توی هوا تکون میدادی... فدات بشم..

از فردا قراره بری مهد .. البته منم باهاتم تا با محیط اونجا اشنا بشی... دوستی منو نگران کرد که شاید توی مهد به نینی ها داروی خواب اور بدن... تو هم که کم میخوابی و بیشتر میخوای بازی کنی... انشالا که اینطور که گفته نباشه .. البته منم با مدیر مهربون در موردش صحبت میکنم...

این روزهای توی شک و تردید قرار دارم.. کم کم باید جای خوابت رو از خودم جدا کنم و توی تخت خودت بخوابی... دیگه داره 6 ماه اول زندگیت تموم میشه و باید مستقل بشی... شبها پاهای کوچولوت رو بهم میجسبونی و دستت رو میزاری روی دستم و راحت میخوابی.. وای که وقتی خوبی صورتت چقدر معصوم و خوردنی میشه...

کم کم دارم پستونک رو ازت جدا میکنم و خدا رو شکر اصلا بهونش رو نگرفتی... دوستت دارم که بهم ارامش میدی...

یکی از بازیهای تو اینه که انگشتای کوچولوت رو لای موهام تاب میدی و میکشی... کلی ذوق میکنی و میخندی وقتی چهره منو  حاکی از درد میبینی... منم از شادی تو خرسند میشم و لذتش رو میبرم... تابستونها همیشه فصل کوتاه کردن موهای منه و امروز من موهام رو کوتاه کردم... قدری بلند تر از هر سال.. جولوی موهام رو اونقدر بلند گذاشتم که تو بتونی باهاش بازی کنی و منم ذوق مادر بودنم  رو بخورم...

 

پ و: مادر بودن....   شعریست که با تو قافیه میگیرد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)